خودخواهیهای بزرگ با “آوازه” و “عشق” سیراب میشوند اما دردمندیها و اضطرابهای بزرگ در انبوه نام و ننگ در گرمای عشق و مهر همچنان بینصیب میمانند. روحی که “پیام” دارد نه مرید میطلبد نه عاشق. در رهگذر عمر چشم انتظار ایستاده است و “وجودش” ندایی است که آشنایی را میخواند و حیاتش نگاهی که در انبوه این صورتکهای مکرر، بیمسئولیت، بیانتظار و بیاضطرابی که بیهوده میگذرند، چهرهی مانوس و محرم خویشاوندی را بیابد که بر آن موجی از حیرت افتاده است…
چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسیکه طبیعت نمیتواند سرش را کلاه بگذارد چه تلخ است میوه درخت بینایی! هر کس به اندازهای که از آن درخت میخورد خود را بیشتر تبعیدی زمین و غریب زمانه میبیند…
روحی را که در زیستن نمیگنجد، دلی را که ازین دنیا بزرگتر است چه چیز در زندگی و جهان هست تا به دردش آورد………..
قسمتهایی از کتاب “هبوط در کویر” نوشته دکتر علی شریعتی