فهرست محتوا

نوروتیک استایل

الگوهای رفتاری تکراری هستند و صفات شخصیتی در مواقع مختلف همواره حاکم هستند. از این بابت تشخیص بالینی آسان مینماید، چرا که هر مشتی نمونه خروار میگردد. رفته رفته در طول زمان، یک سبک زندگی تکراری برای همه غالب گشته و منظومهای از الگوها و صفات، چه .شکل میگیرد (Neurotic Style) سالم و چه بیمارگون پس از دوران باصطلاح معصومیت کودکی، یعنی همان چهار سال اول زندگی که فرزند قابلیت نقش پذیری چندانی ندارد، در دوران باصطلاح مظلومیت، یعنی چهار تا 18 سالگی، زیر لقای اجتماعی شدن کودک، در خانوادهها و سیستمهای ناکارآمد، جهت پاسداری از توازن هر چند بیمارگون سیستم، بر او ظلم روا گشته و معمولا برای جان بدربردن، فرزند نقشی تحمیلی از طرف محیط را میپذیرد. کودک به یک سری صفات شخصیتی و الگوهای رفتاری تن در داده و عملا از معنی و اصالت و رشد شخصیت خود باز میماند و زندگی را نه مبتنی بر تنه درخت و شاکله اصالت وجودی “بودن” خود، بلکه روی شاخهی درخت و بر اساس معادلات انجام وظیفه در قالب یک نقش و معمولا کورکورانه تعریف مینماید. در نهایت در دوران بزرگسالی، یعنی مابقی عمر خود، فرد به خوابی عمیق در ناخودآگاه فرو رفته و به تکرار مکررات محبوس در رابطه محرک و پاسخ میپردازد و با نقش تحمیلی همزادپنداری مینماید که این دورهی باصطلاح معلولیت تا مرگ ادامه دارد.

زمانیکه اورگانیزم در احاطه جبر سبک زندگی بیمارگون قرار میگیرد، معمولا رهایی از آن آسان نیست و بدون مداخلات بالینی امکان پذیر نیست. جهت ایجاد و تداوم تغییر در سبک زندگی، در ابتدا بیداری و نشان دادن الفبای زنجیره گرفتاری مکانیزمهای دفاعی ایگو محور باید در دستور کار قرار گیرد. فردی که گلایه دارد “چرا این دست نمک ندارد”، قبلترازاینها، خانواده و محیط به او القا کردند که اگر جهت پاسداری از توازن خانواده، سیستم و یا هر نوع محیطی، هرچند بیمارگون، قهرمانانه محبت و خدمترسانی کند، لطف او دیده و جبران خواهد شد. با تکرار معتادگونه این رفتار که مرتب تشویق میشود یا حداقل کمک میکند که فرد موهبتی را از دست ندهد و یا دچار مصیبتی نگردد، به مرور زمان، چشمان محیط به این لطفها عادت کرده و آنرا وظیفه و امری مقرر قلمداد مینماید. حال اگر همین فرد بخواهد از آن سرباز بزند، مورد عتاب محیط قرار گرفته و دچار همان مصیبتی میگردد که از آن پرهیز داشت. از طرفی دیگر، خود همین فرد که امروز از مثلا خواهران و برادران خود انتظار نمک و قدرشناسی دارد، فراموش کرده که طرف قرارداد وی از ابتدا والدین او بودند. او از روی لطف به فرزندان والدینش خدمترسانی نمود، ولیکن امروز از خود همین فرزندان که هرگز در جریان مفاد قرارداد نبودند، انتظار قدردانی دارد. این مثل این میماند که شما در یک بانک حساب باز کنید، ولیکن وصول بهره سرمایهگذاری خود را از بانکی دیگر انتظار داشته باشید. خود همین خواهر برادرها چه بسا در زمان دریافت خدمات، به عدم اصالت محبتها پی برده، آن را حس کرده و با اکراه و مقاومت خدمات را تحویل میگیرند. در اختتمام این نوع قراردادها، سالها پس از حتی مرگ والدین، فرد قهرمان متوقع باقی مانده و چون سود و بهره و نمکی در کار نیست، شدیدا دلخور و عصبانی باقی میماند. هر کار خیری با این دست مختصات حتما تنبیه میشود.

زیستن با سبک بیمارگونه در چهارچوب­ها و مقیاس­­های متنوعی قابل رویت است و در رابطه  با هر اورگانیسمی که پویایی دارد صدق می­کند. می­توان آن را در فرد، رابطه زوجین، خانواده، گروه و حتی یک ملت رویت کرد! احتمالا پس از انفجار نور، تولد انقلاب در ایران و از دوران “معصومیت” و اصالت شهادت، و با درو شدن مغزهای مملکت و انقلاب، چه آنها که مهاجرت کردند و چه آنها که شهید شدند و چه آنها که کنار گذاشته شدند، حس ناامنی در جامعه مستولی شد. با بهترین نیت­ها، در تعارض بین تخصص و تعهد در انتخاب و انتصاب افراد در پست­های اداری، اجتماعی و سیاسی، در ابتدای انقلاب، بعلت ناامنی که از زیربناترین نیازهای هرم ماسلوست، تعهد برگزیده شد. از آنجا که امن­ترین و با اعتمادترین افراد، نزدیکان نسبی و سببی می­نمایند، انتصاب افراد به پست­های اداری و گزینش­های سیاسی مهندسی شده بسان عشایری رونق یافت. آنچه آن زمان لازم می­نمود، جلب اعتماد بود. از آنجا که اجبار به تلاش وسواس­گونه جهت مهیا نمودن امنیت در دستور کار قرار گرفت، پس از گذر زمان، در معادلات سیاسی و اداری،  ارزش تعهد افزایش یافت و از ارزش تخصص کاسته شد. در این مقطع، جامعه وارد دوره “مظلومیت” گشته و در بلند مدت، قرابت با منابع قدرت و بالا دستی­ها لازم و اندک اندک کافی می­نمود. در نهایت، جهت افزایش امنیت، دیگر نیازی به تعهد به ایدیولوژی نیز لازم نبود و فقط تعهد به بالاسری­ها و ایجاد امنیت شغلی آقایان کافی بنظر می­آمد. در این مرحله جامعه به دوره “معلولیت” و در خوابی عمیق فرو می­رود. در بلند مدت و در این شرایط، کمتر مدیری یافت می­شود که در کنار ارتباطات و اتصالات، اصلا تعهدی به اصول و مبانی ایدیولوژیک انقلاب داشته باشد. در فضای آلیگارشی موجود در جامعه، اکثر مدیران فاقد تخصص و صلاحیت لازم و در عین حال متوقع بوده و خود را محق و موجه می­شمارند. نمونه وقیحانه آن در سال­های اخیر، ادعای یکی از آقازادگان در رابطه با برخورداری از ژن برتر خود است. اقتصاد فاسد، رانت­خواری، گاو بندی، بوروکراسی پیچیده که فقط دست زالوهای باصطلاح “وسط لحاف” را باز می­گذارد، و از همه مهمتر، حس حاکم نامیدی از عدالت اجتماعی فقط نمونه­ای چند از عواقب سبک بیمارگونه غالب در جامعه گشته است. اینجاست که با مدیریت ناکارآمد و چه بسا مخرب مسئولان، مکانیزم اطمینان بخش قبلی شروع به معکوس عمل کردن نموده، چهره انقلاب و نظام را مکدر و پایه­‌های نظام را می­لرزاند. در غایت، از آنچه اورگانیسم هراس داشت، یعنی ناامنی گریبانگیرش گشته و علائم­ بیماری ظاهر می­شوند. در پاسخ، اورگانیزم جهت پاسداری از توازن هر چند بیمارگون سیستم مبتنی بر اصول سایبرنتیک، تغییرات اساسی و بالینی را تاب نیاورده و با آن ولو با خشونت مبارزه می­کند. در صحنه­های پایانی این تئاتر، با چند تغییر موضعی مثلا با اخراج و گوشت قربانی کردن یکی دو مدیر نسبتا رد پایین اینگونه القا می­شود که انگار سیستم تعمیر یا درمان گشته است. این اقدامات مزبوحانه تا ناآرامی­های ناشی از ناکارآمدی و چه بسا کج­کاری­های­ دوره بعد ادامه خواهد داشت.

دکتر علیرضا عابدين

تحلیل‌گر