مادر گفت از پدر دور بایستید! ما را از وی برحذر کرد.
او گفت پدر کار زیاد کرده و خسته و پیر و بیحوصله و بداخلاق …
است. به خواهرم گفت شلوار بلند در اطراف پدر بپوش و تا چانه، گردنت را بپوشان. خواهرم چه زود آغوش پدر را از دست داد! بنا شد من از پدر چیزی نخوام. همه چیز باید اول از نظر مادر میگذشت. در نهایت همه ما بچه ها تک والد شدیم. من عمری هراس داشتم که نکند همین یک والد باقی مانده را نیز از دست بدهم و کلا یتیم شوم. مادر باین امر کاملا واقف بود. تا مقدور بود از این واهمه سواستفاده نمود. تا میتوانست حکمرانی کرد. در تمام مسائل خود را دخیل میکند. دهانش چاک ندارد. برای کنترل زبانش ماهانه به او حق السکوت میدهم و او آنرا پولشویی کرده و برادر کوچکترم را با ماهیانه من میخرد…
…و من میپندارم کدامین قطعه بهشت زیر پای مادران است؟
دکتر علیرضا عابدین
تحلیلگر